میرا

ساخت وبلاگ
کاش لحظه‌ای فرا می‌رسید که می‌گفتند همه‌چیز را واگذار کن و برو به هرآنجایی که می‌خواهی، و من هم می‌توانستم این کار را بکنم. اگر همین لحظه بود می‌پذیرفتم. می‌توانستم. دست از وطن، کار، خانه، دوستان نیم‌بند و نزدیکان می‌کشیدم و می‌رفتم. شاید آنجا زندگی شوری می‌داشت یا دست‌کم قضیه روشن و کار یکسره می‌شد. اینجا مدت‌هاست برای اینکه کمتر دردم بیاید در سطح زندگی می‌کنم. وجبی پایین‌تر نمی‌روم. مثل کسی که فقط روی آب دراز می‌کشد و خودش را از لذت شناکردن محروم و از درد و سختی‌اش ایمن نگه می‌دارد. دراز می‌کشد و صرفاً چشم به آسمان می‌دوزد تا زمان بگذرد. به آسمانِ کبود از دود نفتِ‌کوره، و گاهی اگر بخت یار باشد، به سایه‌ی ابرها روی رشته‌کوه‌های پوشیده از برف. میرا...ادامه مطلب
ما را در سایت میرا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : crandomdaysb بازدید : 90 تاريخ : جمعه 9 ارديبهشت 1401 ساعت: 7:40

چه زندگی عجیبی.سایه جنگ نزدیک‌تر از همیشه است. هنوز هم، مثل تمام این سال‌ها، فکر می‌کنم جنگ نخواهد شد؛ چون اینها بقای خودشان را به هرچیز دیگری ترجیح می‌دهند. اما می‌فهمم که بوی جنگ کاملا به مشام می‌رس میرا...ادامه مطلب
ما را در سایت میرا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : crandomdaysb بازدید : 74 تاريخ : جمعه 4 بهمن 1398 ساعت: 19:31

آخرین پست اینجا را هفدهم دی نوشتم. نوشتم جنگ نمی‌شود. نشد. اما فردایش، هجدهم دی، آن اتفاق هولناک افتاد. اتفاقی که روز چهارشنبه هجدهم دی، مثل یک سیاهچاله وسط زندگی همه‌مان دهان باز کرد و بلعید. همه‌چیز میرا...ادامه مطلب
ما را در سایت میرا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : crandomdaysb بازدید : 77 تاريخ : جمعه 4 بهمن 1398 ساعت: 19:31

بعد از ناهار، داشتیم عرض پاساژ را قدم می‌زدیم تا برسیم بیرون و از آنجا برویم لب دریا. وسط پاساژ چند نیمکت گذاشته بودند تا توریست‌های خسته و بی‌حوصله بنشینند و ویترین مغازه‌‌های روبه‌رویشان را هزار بار میرا...ادامه مطلب
ما را در سایت میرا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : crandomdaysb بازدید : 73 تاريخ : شنبه 25 اسفند 1397 ساعت: 5:20

به غلط گمان می‌کردم که کلنجار رفتن با آنچه در انگلیسی به آن legacy می‌گویند تا اواسط جوانی تمام می‌شود و به خاطرات مرده می‌پیوندد. چه اشتباهی. حالا که چندماهی از ۳۰ سالگی گذشته، می‌بینم که به شکل بی‌س میرا...ادامه مطلب
ما را در سایت میرا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : crandomdaysb بازدید : 71 تاريخ : چهارشنبه 19 دی 1397 ساعت: 19:41

توی سلول انفرادی آینه یا هیچ‌چیزی شبیه به آینه پیدا نمی‌شود. آدم آینه را جزو ضروریات زندگی نمی‌داند٬ فکر می‌کند حالا اگر نباشد هم مشکل خاصی ایجاد نمی‌شود. ولی تصویر آدم از خودش٬ از صورت و قیافه و بدنش٬ زودتر از چیزی که فکر می‌کنیم محو و زائل می‌شود. شاید روزهای اول کمبودش زیاد احساس نشود ولی کم‌کم ب میرا...ادامه مطلب
ما را در سایت میرا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : crandomdaysb بازدید : 79 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 8:40

دیشب وسط "سریر خون" خوابم برد. آخرین چیزی که یادم مانده این است که زن واشیزو داشت انگولک‌اش می‌کرد که لرد را بکشد. خانم ژاپنی با آن پوست مات و دو لکه‌ی سیاه روی پیشانی‌اش لیدی‌مکبث خوبی از آب درآمده بود. نیمه‌شب چشم‌هایم باز شدند و فهمیدم مثل پیرمردها وسط فیلم خوابم برده. آسمان را دیدم که نارنجی است میرا...ادامه مطلب
ما را در سایت میرا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : crandomdaysb بازدید : 82 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 8:40

اخیراً متوجه شدم چقدر به «خانه» کم‌توجهم. با اینکه عمده‌ی وقتم را (جز کار) در خانه می‌گذرانم و هرجا باشم (جز سفر) دوست دارم زودتر برگردم خانه، چقدر گوشه و کنارش برایم کم‌اهمیت است. خانه‌ی آدم‌های دیگر که می‌روم متوجه می‌شوم تا چه حد جزئیات برایشان مهم است، چطور همه‌جایش را جدی می‌گیرند، برای هر گوشه میرا...ادامه مطلب
ما را در سایت میرا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : crandomdaysb بازدید : 81 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 8:40

صبح زود بیدار شدم تا زود برسم به آزمایشگاه مشهور “مسعود”. به خیال خودم زرنگی کرده بودم و خوشحال بودم که از امتیاز نزدیکی خانه استفاده کرده‌ام و زودتر از بقیه می‌رسم و فورا نوبت‌ام می‌شود. دکمه‌ی دستگاه‌ نوبت‌دهی دم در آزمایشگاه را که فشار دادم و کاغذ بیرون جهید٬ اول باورم نشد. نوبت ۱۰۳۷. هزار و سی و میرا...ادامه مطلب
ما را در سایت میرا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : crandomdaysb بازدید : 78 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 8:40

با «ب» و «ک» و یکی دو نفر دیگر که نمی‌شناختم‌شان رفته بودیم شمال٬ ویلای خانوادگی «ک». یک ویلای دوطبقه نسبتا قدیمی، از آنها که طبقه‌ی بالایشان ایوان بزرگ مفروش دارد. زمین حیاط ویلا پوشیده از شن و ماسه‌ی نرم بود، پای آدم فرو می‌رفت. رفتیم بالا. خیس عرق شده بودم و می‌خواستم اول از همه بروم حمام. با «ب» میرا...ادامه مطلب
ما را در سایت میرا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : crandomdaysb بازدید : 86 تاريخ : جمعه 20 مرداد 1396 ساعت: 8:40